میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی