تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود