ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی