سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...