عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را