عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید