ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم