خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید