غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید