ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم