ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم