روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم