ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را