کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را