هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم