این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟