ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟