مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند