داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد