ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت