تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد