سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها