ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند