پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند