ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند