ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی