ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد