غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
گوش بسپار که از مرگ خبر میآید
خبر از مرگ چنین تازه و تر میآید
با هیچکس در زندگی جز درد همپا نیستم
بیدرد تنها میشوم، با درد تنها نیستم
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش