با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید