خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است