پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش