میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی