کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی