میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی