ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام