ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت