آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را