ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم