بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را