شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را