ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده