باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده