آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده