او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست