ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم