شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند