غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم