عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟