ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد