داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين